در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد، هر چه کرد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد؛ تا اینکه فکری به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدر است؟
کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بی هیچ فکری گفت: “۳ سکه” مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: “سند جهنم” مرد با خوشحالی آن را گرفت. از کلیسا خارج شد، به میدان شهر رفت و فریاد زد:
من تمام جهنم رو خریدم، این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید، چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نخواهم داد!
چقدر زیبا و عبرت آموز بود . کاش الان هم افرادی اینطور دانا و دلسوز.پیدا بشن. چون سیر حماقت برخی از مردم انتهایی نداره
خیلی جالب وآموزنده بود این حکایت درکشور ما هم به طریقی دیگر مصدق دارد
از ارسال مطالبتان بسیار ممنونم ۱۶اسفند۹۱
کاش مصداقش رو هم بیان میکردید.آقای روشن فکر.
این یک حکایت نیست بلکه یک واقعیت می باشد نام ان شخص زانداک بوده و پس از فهمیدن دانایی زانداک در نهایت آن را در آتش زنده سوزاندن
اااااااااااااااااااااااااااااااراست میگی؟
متاسفانه حقیقت را میگه به او تهمت زدند و به جرم کفر(البته بخاطر آجر کردن نان کشیش ها)او را زنده زنده به صلیب کشیدند به آتش انداختند
البته فکر کنم اسمش ژاندارک بود مطمینید نامش زانداک بود؟
اااااااااااااااااااااااااااااااراست میگی؟
بسیار عالی و آموزنده سپاسگزارم.
دوست عزیز جناب داوود خان، درسته که این ماجرا واقعی هستش، اما ارتباطی به ژاندارک نداره. این ماجرا مربوط به ” مارتین لوتر ” حقوقدان و کشیش آلمانی هستش.
عالی بود
قشنگ و عبرت اموز بود